۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

مثل سگ!


همیشه ترسیده ام.

بد تر از همه از قبول ترسم. از مامان، بابا، معلم، دوست، دایی، مردم، معلم، استاد، دوست دختر، افتادن، مشروطی، استاد راهنما، رییس، صاحب کار، همکار، صاحبخانه، همسایه، پیری ..............

باور نکردنیه!

این همه ترس.....

البته بچه بودم از تاریکی و اینا هم می ترسیدم ولی آدم فکر می کنه بزرگ میشه! سگش شرف داشت. ترس از خیابون تاریک و جن و دراکولا رو می گم. حالا از آدمهای کوچولو می ترسم.وقتی از هرکدوم از ترسام بزگتر می شم، برمی گردم و تحقیرشون می کنم؛ مثل بچه ای که وقتی مامان و باباش چراغ رو روشن می کنن سریع می پره و به چوب لباسی و صندلی لگد می زنه. مثلا" الان دیگه از خیابون در هیچ ساعتی از شب و روزو شلوغ و خلوت دیگه نمی ترسم، یا مامان و بابا، یا معلم ها و دایی و دوستان سابق و ... و این شجاعتم رو با ویراژ رفتن روی اونا نشون می دم به خودم....

چقدر بده که آدم اینا رو بگه نه؟!؟!؟!؟ ولی بدتر اونه که اینجوری باشه و بدترش اینکه ندونه و بدترش اینکه یه عمر انکارش کنه.

منم تازه فهمیدم.

فهمیدم اسمش یه مقدار استرس نیست.

اسمش ترسه!

و خیلی تلخه! خیلی....خیلی اااااه ه ه ه!

و جالبه

نگاه کن!

من آدم موفقیم

من ترسو موفقم.

مثلا" چون عین یه موش لیسانسم رو گرفتم و ترک تحصیل نکردم... آره اگه نمی ترسیدم الان خیلی آدم بهتری بودم. هنری تر، شاید جای وبلاگ نویسی کتاب نوشته بودم. من ترسیدم، شاید جای دوست دختر الان باید بچه می داشتم. اما انگار الان که فکر می کنم بعضی از ترسهام اسمش عقل و احتیاطه تو زبان عامه. بلوغه، کندی برعکس سرعت. و من رو هک خر کردن تا ترسام رو مثل خودشون بپوشونم، اگه یه ترسوی بدبخت نبودم قبول نمی کردم. فهمیدنش یه کم سخته. چون شما رو هم گول زدن. اما یه جاهایی مرز تردید مشترکمونه انگار...

مرزهای سیاسی... کی اندازه ی من دوست اخراجی و تعلیقی داره!؟! هیچکی مگر اینکه خودشم تعلیق خورده باشه! و من هیییییچ تعلیقی نخوردم. برای همه ترسهای وقیح و پلیدی که خیلی ساده می شه اسمشون رو عقل و احتیاط گذاشت.

اما امروز خسته شدم. خسته از این پنهانکاری لرزان و ترسان و با لبخند.

من می ترسم....

مثل....

۲ نظر:

mutineer گفت...

عرفان...........

protester گفت...

باران ترس همه جا بریده بود و شلوار اکثر مردم خیس شده بود.تا تو اکثر را چه معنی کنی؟گاهی چه غالب می شود،اون قدر که تو قالب تهی می کنی