۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

ای کاش...



میل به نوشتن انگار آفتی است بر روح من
انگار نمی شود رها کنم...
اااه!
به دستم انگار قلمی چون سریش چسبیده و من مملو از احساس تنفرم از این استمنای نوشتن.
خب من دیوانه ام
برای من سکس هم استمنا می شود. نمی دانم شاید اگر کمی حرمت نگه دارم و بگویم س.ک.س فرق کند. اما هیچ چیز نمی ریزد از من و مثل شتر گاو پلنگ یا چه می دانم یک درخت هزار پیوند هر روز میوه ام تلخ تر می شود و من نمی دانم اصلا" چه میوه ای قرار بوده بدهم
دستانم می لرزد.
وقتی می ترسم نمی دانم چه باید کرد. مگر یک ریه جای چند سیگار دارد یا مغزم جای چقدر تتراهایدرو کانابینول ؟! باید چه کنم. کجاست جای فرار و اگر بایستم چه کسی پشت من می ایستد؛ اصلا" قرار است کسی بایستد. چقدر کله ام را بخاران بحر یک راه تازه وقتی نگران املای بحرم
تنهایی دیوانه می کند آدم را
مخصوصا" وقتی ندانی چطور تنهایی
وقتی فردا امتحان داری و مثل هزار بار قبل هیچ نخوانده ای
برای امتحانی که این بار پسوند پیشرفته دارد.
تو برایت مهم نیست.
گاهی می اندیشم چطور می شود ایستاد؟
درون ذهنم مگسی هست که تنها به فرار می اندیشد.
روی تک تک عصب ها و نرون ها می نشیند و خونم را کثیف هورمون های نا شناخته می کند که حتی حوصله ندارن راجع بهشان بیاندیشم.
تو چه می خواهی ای کرم نوشتن
چگونه انگلی هستی تو
برای چه به تن من آمدی
شاید لبخند دخترکی یا چه می دانم....
همه چیز اینجا مریض است
و من از زمان می ترسم
دارد می آید
و هیچ تعطیلی ای هم در بین نیست
من می توانم امتحان را ضربه کنم
باور کن می توانم
اگر این همه دانشجوی مریض صبح تا شب کتاب را به دست نگیرند و نخوانند و من را نترسانند
واااااااااااااااااااااااااااااا
امتحااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
شاید من هم نباید به امتحان بیاندیشم و و از عشق و لبها و پنجره و شاپرک بنویسم...
یک سری فرمول حجیم و من کوچک در برابر لاگرانژ و نیوتن و اویلر و .....
چه نبرد نابرابریست این آواز دهل شنیدن از نزدیک که کر کننده است و من دارم می اندیسم که از دور آیا جذاب بوده یا نه
این همه آمدم
چقدر نزدیک شدم به این خورشید بی نور
کجاست آ ن جاذبه ی سوزان
کجاست آن خیره کنندگی جنون وار
بهع!
فقط غر زدن
باید برای کاغذ غر بزنم
نمی شود گوشی را بردارم و برای کس دیگری غر بزنم؟!!
برای هر که امروز غر بزنی فردا مثل گرگ هر آنچه از روحیه به تو بدهد با چماق همین آتو از مغزت روی زمین می ریزد.
ای کاش.....
ای کاش ای کاشی بلد بودم که بگویم
ای کاش...
ای کاش همه ی ای کاش هایم براثر تالاسمی ماژور در بیست و اندی سالگی نمی مردند.
ای کاش لامپ امید در ذهن مریضم کمی بیشتر روشن بود. ادیسون این لامپ کوفتی را ای کاش گیر می آوردم و خرش را بابت اختراع مرضش می گرفتم
ای کاش فردا تعطیل بود!

۱ نظر:

سفیدبرفی گفت...

سلام!نمی دونید چقد با نظرتون خوشحالم کردین.بعد از اون کامنتهاتون خیلی دنبالتون گشتم تا وبی به اسم جنگلی که کامنت گذاشته بودین پیدا کردم.خیلی خوشحالم که دوباره پیداتون کردم :)
پست هاتون هم مثل کامنت هاتون چالش برانگیزن...و البته خیلی زیبا! l;)