۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

به نام پروردگارت که منم اینک، برو!


چشمام رو که از قیلوله ی ظهر وا می کنم صدای دختر همسایه و مادرش رو می شنوم که از توی راهرو می یاد: « امروز خانم فقط 3 صفحه ریاضی داد». چشمام رو باز می بندم با آخرین ذرات رویایی خواب می رم به دوران کودکی. دورانی که تمام مسئولیت من همان 3 صفحه بود. و از آن هم چندان شاد نبودم و آدم بزرگ ها که آن موقع دختر خاله سوم راهنمایی ام را شامل می شد می گفتند وقتی دبستان تمام شه مشق ها هم تمام می شه. آن موقع ها با همین حرف ها روحیه می گرفتم و صفحه آخر امضا شده مشق ها را می کندم و 5-6 خط پایانی را بازنویسی می کردم و هزار دوز و کلک می زدم و سوار بر مرکب زمان می رفتم. وقتی دیر می رسیدم گوشه دیوار مدرسه می ایستادم به تعدادی که ناظم مدرسه لازم می دانست چوب می خوردم اما وقتی به سمت کلاسمان راهی می شدم برق گوشه چشمم سر جایش بود. آخر من سوار مکتب عمر بودم و می تاختم به سوی انتها.به سوی بلوغ. به سوی آزادی!

آن زمان گذشت من از راهنمایی و دبیرستان که قرار بود بی مشق و تمرین باشد با کوله باری از تمرین و خفت ننوشتن ها گذشتم و از قیف دهن تنگ کنکور به امید در گشاد انتهای آن گذشتم و به قدر هزارقیف در قیفمان فرو کردند و باز گذشتم و ارشد و ... اما مشق و مسئولیت ها هر روز بیشتر شد. و نمی دانم در کجای راه بود که مرکب عمر بر زین پشت من نشست و زندگی گه شد و من هزار بار در روز آلت فرضی ام را در همه ی جامعه و زمین و زمان فرو کردم که اینها هر یک نعره ی از درد تازیانه ی زمان بود و لا غیر. و رسیدم به امروز لای پتو در یک روز بهاری و چشمانی که حالا کاملا" باز بود.

از دبیرستان بود که قلم دست گرفتم و چیزی می نوشتم در سررسیدم . گاهی قراری با خودم برای انجام کاری و گاهی قراری با خدای خودم که بعدتر ها فهمیدم نیچه با اجیر کردن زرتشت خائن او را ترور کرده است. و این سررسید همه را تحریک می کرد که بدانند چیست در کله کوچک این بچه و هر کس لای آن وا می کرد ساعت ها سرگرم بود از خنده بر من و دغدغه های من. روز گار اما می گذرد. و چون قانون «گهی پشت به زین و گهی زین به پشت» 2 حالت بیشتر ندارد، درعرصه هر عمر فراخ بارها جای ما عوض می شود. و این بار باری دیگر نوبت من است که سوار شوم مرکب عمر را و با تازیانه ای که بر دسته اش نامم حک شده تازیانه زنم این چموش توسن را که برو، به نام پروردگارت که منم اینک برو.

مدت زیادی اندیشیده ام. مسئولیت ها تمامی ندارد. من دیر یا زود زیر پنجه ی این مسئولیت ها له شده بودم بی هیچ نام و نشان که کیستم، کجایم، چرا آمدم، هنوز هستم یا دیگر رفتم. چه می خواهد بشود؟ چه کسی می خواهد آن را بشواند؟ زیر مکتب عمر زیر لب فحش دادن که فلانی زد و فلانی خورد تا به کی؟ من برای خدا نمی جنگم که روزی شهید گمنامی شوم که در هیچ دانشگاهی دانشجوی واقعی وطن ام راهم ندهد و با هزاران نیروی کمکی در خاک آرام گیرم. من عرفانم. سوار بر مرکب زمان با تازیانه ای که بر آن حک شده عرفان طالب زاده کاسگری!

در اینجا خواهم نوشت بی هراس از هر فردایی که هرکول های کراتینی زمانه از آن می ترسند. و در اینجا می جنگم که من در سال جنگ ،64، در شهر جنگ ، اهواز، به دنیا آمدم. از زیر زمینی ترین نقطه های فکر های جوانی ام ، از 3 ماه مانده به قله ی 25 سالگی. و با بلندترین فریاد هایم وطنم را ، خانه ام را، چون اجدادم که نه می دانم آریایی یا هر چیز دیگری بوده اند و نه می خواهم بدانم، بلکه چون ابتدایی ترین غار نشینان از آن خود خواهم کرد. این خط ، این نشان !

عرفان طالب زاده

۷ نظر:

MAT گفت...

فقط همین رو کم داشتیم که تو هم اهوازی در اومدی ... دو سه تا دیگه از بچه های مونث دور و برمون هم اهوازین ...و البته خودم ولی خوب دیگه پام رو تو شهر خاطرات تلخم نمی زارم..

Eric Calabros گفت...

آره زیاد شنیدیم بچه های جنوب نترس و کله خرن.. (لابد به خاطر ژن عربی شونه) اما این دلیل نمیشه هر خریتی که زیر پتو به ذهنت میرسه رو عملی کنی
بالاخره باید تفکر زیرزمینی رو دنبال کنیم یا ایران آرچیست رو؟

D.A.R.K.M.I.N.D گفت...

سلام ، خوشحالم دوباره اومدی و با دستی پر ...

نمی دونم نظری ندارم !! خیلی سنگین بود ...

از جونت سیر شدی برو خودتو پرت کن توی کارون ، خوسه ها بخورنت ...

آرش گفت...

شجاعت خیلی خوبه
اگر چه کلیشه است ولی
به امید آکسیون نهایی
خیلی دوست دارم صدا و سیما رو بگیریم

ع گفت...

عبداله به آرش
کرفتن صدا و سیما فعلا در دستور کار نیست ولی قطعا باید اینکار را بکنیم و از شبکه 1 یه پورنو مشت از ساشا گری بذاریم که ملت حالشو ببرن!

يانوس گفت...

به اين مي گن آزدي!! گذاشتن پورنو از تلويزيون؟؟؟ متاسفم.

عرفان خوشحالم، از خوندن نوشته هات خيلي خوب مي نويسي فكر مي كردم خيلي بيشتر از 25 سال سن داشته باشي. اطلاعات خوبي داري. ارشد چي خوندي؟ احيانا فلسفه؟
ولي مطمئن هستي كه مركب عمر را تو راهبري؟؟
راستي اون كتاب 170 صفحه است. ولي خيلي روان نوشته و خيلي سريع پيش مي ره اصلا خسته كننده نيست. ديد متفاوتي داره به موضوعي كه... اگه خونديش خوشحال مي شم نظرت رو بدونم

ع گفت...

نگران نباش مشتي اگه پورنو از تلويزيون پخش بشه واست اتفاقي نميفته!!در ضمن آزادي هم نيست اين ولي از برنامه هاي الان خيلي بهتره!